اینازتمام زندگی مایی
سلام عشقم . . . الان که نشستم دارم اینارو مینویسم تو با مامانجون و بابا جون رفتی گردش و پارک منم توی خونه با ایلیا نشستم تا یه کم وقت بیارم و بیام سراغ وبلاگتون .اخه خیلی روزا تند تند میرن و تر تند تند بزرگ میشی .حرفای شیرینت روز به روز بیشتر میشه و هی به خاطر میسپارم بنویسم که یادم نره بزار بگم تو یک هفته چیا میگفتی و دل مارو با شیرین زبونیات میبردی پریروز رفته بودی خونه دایی به سنا سر بزنی .وقتی دیدی سنا خوابه و یه بادبادک اونجا هست گفتی . . خاله داداش ایلیا بادبادک میخواد گریه میکنع اینو ببرم براش ?. . . به قول خاله میگه اینقد خودت رو مظلوم گرفته بودی دلم سوخته .فرشته کوچولوی مامان دیروز ر...
نویسنده :
مادر ایلیا و ایناز
14:09